- پیکار کردن
- نبرد کردن، منازعه
معنی پیکار کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیکار کردن جدال مجادله: چنین برز و بالا و این کار کرد نه خوبست بادیو پیکار کرد. (شا. لغ)، سرودی و آهنگی در قدیم. زننده دگرگون بیاراست رود بر آورد ناگاه دیگر سرود. که پیکار کردش همی خواندند چنین نام از آواز او را ندند. (شا. لغ)
از خواب برخیزانیدن، آگاه کردن هوشیار کردن متنبه کردن
اجابت، قضا کردن
آشکار کردن هویدا کردن ظاهر کردن ابراز و اظهار کردن شرح انصراح
ملاقات کردن
لگد کوب کردن پایمال کردن
ظاهر کردن هویدا کردن، فاش کردن افشا مقابل پوشیدن نهان کردن نهفتن، نمودن نشان دادن
پرستاری کردن
وازدن افراچ گفتن امتناع کردن وازدن ناخستو شدن
پروراندن فربه کردن تسمین بپروار بستن بپروار کردن
تعبیه و آماده کار ساختن آلات وادوات، سرگردان کردن
بول کردن شاش کردن شاشیدن ادرار کردن
به پیچ و تاب در آوردن، پیچیده کردن گردان ساختن: گر این نیزه در مشت پیچان کنم سپاه ترا جمله بیجان کنم. (فردوسی)، مضطرب ساختنمشوش کردناز غم بتافتن: بفرمود پس تاش بیجان کنند بروبر دل دوده پیچان کنند. (شا. بخ 2294: 8)
جدل کردن مجادله کردن
پیغام فرستادن پیام دادن: که مرا عیسی چنین پیغام کرد کز همه یاران و خویشان باش فرد. (مثنوی)
پی گم کردن مقابل پی بردن، محو کردن رد پای تا کسی بدان پی نتوان برد: رای بتدبیر پیر قلعه بپرداخت خم زد و پی کور کرد نام و نشان را. (ابوالفرج رونی)، بی نشان شدن
دست بسرکردن کسی را از سرباز کردن
قوی شدن (کره خر و اسب توانا شدن مرکوب برای سواری
بر آوردن پیکان از زخم پیکان کشیدن: سخت مشتاقیم پیمانی بکن، سخت مجروحیم پیکانی بکن، (سعدی)
عهد بستن
پامال کردن، لگدکوب کردن
ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن
آشکار ساختن، نمایان ساختن، ظاهر کردن، فاش کردن
کسی را از خواب برانگیختن، کنایه از هوشیار ساختن، آگاه کردن
قوی شدن پاهای کره اسب یا کره خر و کرۀ استر و توانا شدن برای بار بردن یا سواری دادن
با شال و قشو بدن اسب را مالش دادن و تمیز کردن، محافظت کردن، پرستاری کردن
پی گم کردن، رد پای کسی را گم کردن، رد و اثر چیزی را گم کردن
عهد بستن و قول و قرار گذاشتن برای انجام دادن کاری، پیمان بستن
کنایه از برقرار کردن، پابرجا کردن، در علم حسابداری تامین اعتبار برای هزینه ای
سفر کردن هنگام عصر
Evince, Manifest, Predicate, Reveal, Unveil
Deny, Disown